یکتایکتا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

عشق یکتای ما

نقاشي

وقتي كه به جاي پاييز و همه قشنگي هاش ويروس و ماسك رو نقاشي ميكني بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم، زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق... زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد. کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم. کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند. پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هیچ کس نمی فهمد که غمگینیم یا شاد، هیچ کس نمی فهمد که بغض داریم یا شوق، هیچ کس نمی فهمد که حالمان خوب نیست... پن...
24 آبان 1399

تولد سي و دو سالگي مامان فرزانه

سي و دو سالگي بنظرم روز تولد هركس قشنگترين روز زندگيشه روزي كه وارد اين دنيا ميشي و شروع زندگيته وخوب سعي كردم كه روز تولد همه ي عزيزان و نزديكانم رو تو ذهنم نگه دارم و با تبريك و ياداوريش بهشون بگم كه چقدر دوسشون دارم.، و امسال حالا كه در استانه سي و سه سالگي هستم حالا كه در حسرت يه دورهمي و جشن ، يا اينكه بغل كردن و بوييدن و بوسيدن عزيزانم هستم حالا كه دلم لك زده كه مثل همه ي مراسم ها و جشن هاي قبلي بي خيال از استرس مريضي و بيماري دور همه ي عزيزانم بگردم و از ديدنشون لذت ببرم خيلي خوشحالم خوشحالم كه گرچه دوري هست ولي همه سالم و سلامتن اميدوارم تا تمام شدن اين قرنطينه ي سخت همه دلشون شاد و تنشون ...
20 آبان 1399
1